۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه


چشم های پدرم میشی بود. عسلی نه، قهوه ای هم نه، میشی... و من الان ته دلم یه سوراخ گنده اس و دارم میمیرم از درد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر