۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه



امروز تازه به این نکته رسیدم اگر مادرم اینهمه در برابر عروس و دامادهاش با سکوت و مدارا رفتار میکنه، این از روی ترسش از اونها نیست، بلکه از روی عشق و علاقه اشه به بچه هاش. واسه خاطر اینه که نمیخواد یه وقت کاری بکنه که زندگی به کام بچه هاش تلخ بشه، نمیخواد کاری بکنه که توی زندگی اونها اختلافی پیش بیاد، که مشکل پیدا کنن... و این باید واقعا سخت بوده باشه براش توی همه این سالها.
من هیچ مطمین نیستم که اگر روزی روزگاری مادر شدم، بتونم با اینهمه خودخواهی ای که دارم اینهمه واسه خاطر بچه هام از خودگذشتگی کنم و سکوت کنم و مدارا کنم، اما اینو خوب میدونم که اگر روزی روزگاری ازدواج کردم و تا اون روز مادرم زنده بود، گردن همسرم رو میشکنم اگر یه وقت ببینم که داره از عشق و علاقه مادرم نسبت به من سواستفاده میکنه، حالا هرچقدرم که در کنارش زندگی خوبی داشته باشم.
همین.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر