۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

EYES WIDE OPEN




این فیلم رو خیلی اتفاقی دیدم. یعنی راستش دلم یه فیلم عاشقانه درام وقت تلف کنی میخواست که کمی فارغ بشم از این دنیا و خب برای همینم وقتی توی توضیحات این فیلم به چشمم خورد که داستانش درباره یک عشق ممنوعه هست که در محله یهودیهای متعصب در اورشلیم اتفاق میفته، دیگه به باقی توضیحاتش دقت نکردم.
فیلم که شروع شد همه اش منتظر یه دختر ترگل ورگل بودم که بیاد مردهای مومن و باخدای فیلم  رو از راه به در کنه. منتظر وقوع یه کلیشه بودم. یه کلیشه نخ نما  شده و تکراری و حتی تصورشم نمیکردم که قرار نیست دختری در کار باشه و برای همین هم تا اواسط فیلم تمامی سیگنالهای غیر مرتبط* رو ناخودآگاه سانسور میکردم و نمیدیدم.
اوایل فیلم  که Ezry هی به معشوقه اش زنگ میزد و براش پیغام میذاشت، فکر کردم لابد معشوقه اش یه دختر مسلمونه و داستان عشق ممنوعه هم درباره عشق یه پسر یهودی اسراییلی به یه دختر مسلمون فلسطینی. بعد اونجایی که آرون Ezry رو واسه شام برد خونه اش و اون به زن آرون خیره شد و بهش لبخند زد، فکر کردم لابد داستان عشق ممنوعه قراره درباره رابطه یه زن شوهرداره باشه با یه پسر جوون و حتی صحبتهای دوست پدر آرون درباره Ezry رو هم ایگنور کردم تا اینکه وقتی روی پشت بوم برای اولین بار Ezry  خواست لبهای آرون رو ببوسه، شوک شدم. من اعتراف میکنم سکانسی از این فیلم که توی سردخونه قصابی، آرون بالاخره تسلیم شهوت میشه و دست میبره تهویه رو خاموش میکنه و با نگاهی پر از تمنا به طرف Ezry قدم برمیداره، اروتیک ترین صحنه ایه که تا حالا دیدم! موقع تماشای این سکانس نفسم بالا نمیومد. همه اش فکر میکردم الان یکی از در میاد و مچ این دو تا رو میگیره و تا این سکانس تموم بشه، قلبم از استرس اومد توی دهنم. قسم میخورم که حتی وقتی که خودمم اولین بوسه زندگیم رو گرفتم اینهمه استرس نداشتم که موقع اولین بوسه این دوتا داشتم!
به نظر من بازی هنرپیشه های اصلی این فیلم بینظیر بود. به قول آلمانیها pure Emotion. احساس خالص. شاید بشه گفت زیباترین صحنه جاییه که آرون دستش رو میبُره و زیباترین دیالوگ هم وقتیه که میگه من مرده بودم و حالا دارم زندگی میکنم.
همونطوری که گفتم، من صرفا میدونستم که این یک فیلم درامه درباره یک عشق ممنوعه، اما نمیدونستم این عشق ممنوعه قراره درباره هموسکسوالیته باشه و این فیلم  قراره درگیریهای درونی یک انسان معتقد و متعصب رو در این رابطه روایت کنه. مطمینا اگر توضیحات فیلم رو کامل خونده بودم، یا فیلم رو نمیدیدم و یا با پیش داوری میدیدم، اما تماشای این فیلم بدون هرگونه پیش زمینه ذهنی و پیش داوری، ذهنیت من رو درباره هموسکسوالیته به کلی دگرگون کرد. فیلم دیالوگ های طولانی نداره، صحنه های بصری ویژه هم نداره و فقط به موضوع عشق ممنوعه در یک جامعه یهودی بسیار متعصب پرداخته. به خودشناسی و مکاشفه ای که در درون آرون اتفاق میفته؛ مردی محکم و با ثبات که قراره به دیدگاه تازه ای از خودش و از زندگی برسه، مردی که  هرکدوم از ما میتونیم جای اون باشیم یا نباشیم...
من کارگردان این فیلم رو تحسین میکنم. هنرپیشه هاش رو هم همینطور و خوشحالم از اینکه این فیلم رو دیدم، بدون پیش زمینه قبلی و بدون پیش داوری. این فیلم از معدود فیلمهایی بود که دو بار به تماشا نشستمش و البته هر چیزی بود غیر از یک فیلم کلیشه ای. دیدنش رو توصیه میکنم.

*دفعه دومی که فیلم رو دیدم، تازه متوجه شدم که تشخیص موضوع فیلم از اولش هم دشوار نبوده!تازه متوجه شدم که صدای معشوقه Ezry پشت تلفن زمزمه یک زن نیست، که تصویرگریهای Ezry صرفا از مردها و نگاه آرون موقعی که با Ezry به خارج از شهر میره خیلی حرف برای زدن دارن، یا اونجایی که آرون توی خونه اش غذا میذاره توی بشقاب Ezry  و یا وقتی که پای دستگاه برش تردید داره که دستش رو بذاره روی کتف Ezry و مخصوصا وقتی که با حضور دوست پدرش در مغازه هول میشه و میزنه دستش رو میبره... راستش من نمیدونم بقیه چطوری هستن ولی من اصولا همینطوریم. یعنی وقتی چیزی خارج از چارچوب پیش فرض های ذهنیم باشه، به طور ناخودآگاه از دریافتش سر باز میزنم و فکر میکنم این مکانیسم مربوط به تعصب باشه. چیزی که همه ما کم و بیش در زندگی باهاش درگیر هستیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر