۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

این پاشنه های جادویی

مادر من هیچوقت اهل ادا اطوار نبوده و هیچ کفش بالای پاشنه چهار سانتی ای هم نداشته. اینکه میگم اهل ادا اطوار نبوده واسه اینه که ده-دوازده سال به اینطرف توسط من در یک اقدام انقلابی به راه راست هدایت شد، و از اون به بعد دیگه مرتب به قِر و فِرش میرسه. هرچند که کفش پاشنه بلند هنوز هم نه میخره و نه میپوشه.
طبیعتا من هم تا همین یکی-دو سال پیش مثل مادرم کفش پاشنه بلند پوشیدن بلد نبودم. شاید یکی دوجفت کفش پاشنه چهار سانتی داشتم، اونم مخصوص عروسی و مهمونیهای رسمی. اما الان یه یکی-دو سالی میشه که به خریدن و پوشیدن کفش پاشنه بلند علاقه مند شدم. راستش کفش پاشنه بلند که میپوشم، انگار راستی راستی قد میکشم. اعتماد به نفسم میره بالا و حس میکنم که از پس هر کاری برمیام. درست انگار که توی پاشنه کفشها یه نیروی جادویی ای پنهان شده که با پوشیدنشون به من منتقل میشه. دامن هم جدیدا برام همین حکم رو پیدا کرده. یعنی طوری که دیگه وقتایی که یه قرار مهمی دارم و یا یه کار مهمی باید انجام بدم، دامن میپوشم با کفش یا چکمه پاشنه بلند و صد البته که تاثیرش روی روند کاریم عالیه. 
مشکلی که هست اما، اینه که من هنوز هم راه رفتن با کفش پاشنه بلند رو به خوبی بلد نیستم. مشکلی که هست اما، اینه که کف پاهام زود خسته و دردناک میشن. مشکلی که هست اما، اینه که تا حالا به دفعات پام توی کفش پاشنه بلند پیچ خورده. مشکلی که هست اما، اینه که یه وقتایی درست وسط خیابون کف پاهام اونقدر زُق زُق میکنه که دلم میخواد کفشهامو دربیارم بگیرم دستم و پابرهنه به مسیرم ادامه بدم. مشکلی که هست اما، اینه که فقط کفشهای درست و حسابی و گرون پام رو نمیزنن و میتونم بپوشمشون. و خب همه اینها مشکلات کمی نیستن.
امروز توی خیابون یه جایی که پاهام داشت از درد میترکید و از اون وقتهایی بود که دلم میخواست وسط خیابون کفشهام رو دربیارم بزنم زیر بغلم و پابرهنه راه بیفتم دنبال کار و زندگیم، هی یاد مادرم افتادم و یاد کفشهای تختش و یاد حجب و حیای بیش از حدش و هی غصه خوردم و هی با خودم فکر کردم که یادم باشه اگر یه روزی دختر دار شدم، حتما بهش یاد بدم که چطوری با کفش پاشنه بلند به راحتی راه بره و چطوری بدون کفش پاشنه بلند هم قدش بلند باشه و هم اعتماد به نفسش زیاد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر