۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه

هیچی منو انداره استرس امتحان دیوونه نمیکنه. الان دیوونه ام. دلم پسرک رو میخواد و اینجا مینویسم تا بهش اس ام اس ندم. خدایی در طول مدت این سه سال و اندی سال آشناییمون، بیشتر از اینکه باهاش دوست باشم، باهاش قهر بودم. البته خیلی هم الکی نبوده قهر کردن هام. یکسری هاش رو اینجا نمیتونم بنویسم. ولی مثلا همیشه یکیش این بوده که ته ریش میذاره، یا چه میدونم، مثل دودکش سیگار میکشه. بعدشم اینکه دوست ندارم باهاش مهمونی برم یا به دوستام نشونش بدم. بعدشم اینکه زود دلمو میزنه. بعدش اینکه هر کاری که دلش بخواد میکنه و جلودارش نمیتونم بشم هیچ رقم. 
دلم براش تنگ شده. آغوشش امن ترین آغوش دنیاس برام. خیلی آدم با مرامیه. نمیدونم چی کار کنم. الان دلم میخوادش ولی صد در صد مطمینم با تموم شدن امتحانا دوباره ازش سیر میشم و فراری و خب اونموقع سخت میپذیره که بره. که ولم کنه. که راحتم بذاره. که رهام کنه. و برای منم سخته اینقدر جواب تلفنش رو ندم و در رو براش باز نکنم و سر قرار بکارمش تا اینکه کم کم نا امید بشه. ای کاش اینقدر رام من نبود. ای کاش اینقدر سریع برنمیگشت. من آدم خودخواهیم. من آدم بی وجدانیم. من آدم بی عاطفه ایم. رابطه ما یه رابطه بیماره. از طرف خودم میدونم که فقط نیازه و از طرف اون یه چیزیه بین عشق و عطش در حال نوسان...
در درونم مبارزه سختی در گرفته. خود منطقیم میگه به چی فکر میکنی؟! پسرک خودش عقل داره. خودش شعور داره. خودش اختیار داره. خودش قدرت تصمیم گیری داره. خودش دیگه به خوبی تو رو و ذات تو رو شناخته. میتونه نیاد. میتونه یکبار برای همیشه ترکت کنه. تو به فکر خودت باش. تو فقط براش اس ام اس بده و تصمیم گیری رو بذار به عهده خودش.  خود عاطفیم اما میگه نکن اینکارو. گناه داره. اون عاشقه که نمیفهمه. اون عاشقه که کوره. اون عاشقه که از در بیرونش میکنی، دوباره دنبال یه فرصتی میگرده که از پنجره بیاد تو، تو که عشق کورت نکرده نکن اینکارو. تو که خودت عاشق بودی و ضربه خوردی، اینطور بازیش نده. اینطور سواستفاده نکن ازش... و من حالم از خودم به هم میخوره چون میدونم که معمولا توی اینجور جدالهای درونی اون خود منطقیمه که زورش میچربه، چون که منافع داره برام، چون که خودخواهم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر