۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

نوستال چایی و مهمانهای قد بلند...




آخه کی باور میکنه که در یک تکه چوب فسقلی شناور روی یک لیوان چایی تازه دم، این قابلیت نهفته باشه که بتونه حال و هوای یه آدم خرس گنده رو یکباره از این رو به اون رو کنه و اون رو به یاد بچه گیهاش و مادرش بندازه؟! یاد سالهای آغازین دهه سیاه شصت. یاد جنگ و کوپن و آژیر خطر. یاد روزگاری با امکاناتی در حد صفر و یاد مادری که درست در همون دوران، با همه کمی ها و کاستی ها، توی روزهای سرد و تاریک زمستونی، هر وقت میدید حوصله بچه اش از خونه سازی با چوب کبریت و ساخت کلاژ با حبوبات سر رفته، یه لیوان چایی خوش رنگ میریخت با چند تا دونه بیسکوییت مادر میبرد میذاشت جلوش و بعد میگفت: "اِ! ببین چی روی چاییت وایساده! یه مهمون قد بلند! یعنی حالا این مهمون قد بلند کی میتونه باشه؟!" و اینطوری، با یه تکه چوب شناور روی لیوان چایی، سر بچه هه رو گرم میکرد به مهمون های قد بلند خیالی، به عطر چای، به طعم بیسکوییت مادر، و به چیزهای خوب...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر