۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

آخدا! بسه دیگه لطفا!


آخ که اگه من خدا بودم، قادر مطلق بودم، بالا نشین بودم... به جای شبانه روز کیشک کشیدن و پاییدن مخلوقاتم، دنیا رو با همه هست و نیستش رها میکردم به حال خودش، میگرفتم یه چندصد سالی تخت میخوابیدم تا خستگیم حسابی دربره، اونوقت از خواب که بیدار میشدم یه صبحونه مشتی میزدم تو رگ، میرفتم حموم، زیر دوش آواز میخوندم، دندونامو مسواک میزدم، پشم و پیلیهام رو اصلاح میکردم، زلفامو مدل میدادم، عطر و اودلکن میزدم، یه دست کت شلوار شیک و تمیز میپوشیدم با کراوات و بعدش هم راه میفتادم میرفتم دنبال آفرینش یه جفت دلخواه واسه خودم، تا اون وقتایی که تنهایی خیلی فشار میاره بهم، به جای انسانهای بدبخت، جفت خودمو بنمایم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر