یعنی الان که رفتم سر یخچال جِزّم در اومد... بعد از نود و بوقی دلم توت خشک خواست و رفتم کیسه توت خشکی که مامانم واسم اوورده بود رو بردارم که دیدم زیرش یه کیسه کوچولوی دیگه اس که توش چند تا دونه خُرمایه و فهمیدم که کار کار مامانم بوده... یعنی برداشته به خیال خودش این دو سه تا دونه خرما رو زیر کیسه توت خشک مخفی کرده که من بعدا که پیداش میکنم ذوق کنم...
از وقتی که رفته تا حالا همین بساط رو دارم. یعنی میرم سر کمد لباسام یهو یه کیسه کوچولو میاد زیر دستم، برش میدارم میبینم یه کم چایی لاهیجانه. توی کابینت دنبال یه چیزی میگردم یهو میبینم توی یه کاسه یه کیسه کوچولویه توشم چندتا مشت برنج، و بازش که میکنم عطر دودش دیوونه ام میکنه. لابلای ادویه هام بسته هل و زعفرون باز نشده پیدا میکنم. میرم سر کشو میبینم برداشته اون پسته هایی که هر روز بهم میگفت باشه میخورم و پوستاش رو هم میذاشته روی میز بمونه تا من ببینم رو یواشکی برام مغز کرده گذاشته لای دستمال کلنکس توی کیسه، اون ته کشو... و من دیوونه میشم هر بار که به یکی از این کیسه های جادوییش برمیخورم.
کیسه هایی که بوی مادرم رو میدن و هر بار که یکیشون رو پیدا میکنم درست مثل بار اول شگفت زده میشم و هی بو میکشمش و به یاد دستهایی که با مهر و عشق اونها رو گره زده و الان فرسنگها دوره ازم، بغض میکنم و اشک میریزم... تقصیر خودمه. از بس کولی بازی در اووردم که اینجا همه چی هست و اینقدر بار خودت نکن الکی... مادره دیگه. توی دلش گفته دختره داره زِرِ مفت میزنه و کار خودشو کرده. و البته درست هم فکر کرده. ممکنه اینجا همه چی باشه، از چای اعلا بگیر تا هل و زعفران و پسته و برنج دودی، اما اینها همه شون یه چیزی کم دارن. یه چیزی که هیچ کجای دنیا پیدا نمیشه مگر توی دستهای خودش: عشق مادرانه...
خیلی زیبا بود . واقعا این عشق را با هیچ چیز نمی توان اندازه گرفت . با هیچ معیاری نمی توان سنجید و با هیچ محبتی نمی توان عوضش کرد. گویی قسمتی از وجودش را در آن کیسه ها می گذارد و با مهربانی هایش گره می زند. عطر مهربانی هایش در زوایای خانه ات می پیچد و دلت لک می زند برای نوازش موهایت با دستان مهربانش.
پاسخحذفممنون دوست عزیز! زیباییش به خاطر عشق مادرانه بوده و به خاطر حسرت دستهاش که کنارم ندارمشون...
پاسخحذفهمیشه پاینده باشی و سرافراز
:)