۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

افسرده که باشی

افسرده که باشی هیچ کس نمیفهمه
یعنی تو خیلی بی سر و صدا تر از اونی توی خودت غرق میشی که کسی صدای کمک خواستنت رو بشنوه
و در حالی که تو توی خودت غرق شدی زمان کش میاد: ساعتها میشن روز، روزها میشن هفته، هفته ها میشن ماه، و حتی گاهی ماه ها میشن سال
و در طول این مدت دنیا حتی برای یک لحظه هم که شده منتظر تو وای نمیسته که برگردی
و اینطوریاس که بعد از یه مدتی کم کم دوستات ترکت میکنن، گلهای گلدونت خشک میشن و هَمستِرت ناپدید میشه، و تو در حالیکه غرق شدی نمیدونی که چطور با اینها کنار بیای
و تو نمیدونی که آیا میتونی به اونها حق بدی یا نه
و تو نمیدونی که آیا میتونی بدون اونها ادامه بدی یا نه
درسته که دوستات از تو توجه میخواستن، درسته که گلهای گلدونت نیاز به آب داشتن و درسته که هَمستِرت بدون غذا نمیتونسته زندگی کنه، اینها همه درست! ولی هیچکدوم اینها دلیل خوبی نبوده برای اینکه اونها ترکت کنن، اونهم درست زمانی که تو توی خودت غرق شده بودی، درست زمانی که تو پر از نیاز بودی، پر از درد، پر از غم، و خودت لازم داشتی یکی باشه که بهت توجه کنه، که قطره قطره آب بریزه توی گلوت و حواسش باشه که بدون غذا نمونده باشی
اما خب، افسرده که باشی هیچ کس نمیفهمه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر