۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

در سرزمین من زن "روز" ندارد، فقط "شب" دارد...


دیروز روز زن بوده و من دلم میخواد که روی این روز بالا بیارم! البته پارسال و پیارسال و پس پیارسال و حتی سالهای قبلترش اینطوری نبوده ها! مثلا یادمه که قبلنا به مناسبت این روز واسه خودم کلی کارت تبریک میفرستادم و همه اش به خودم میگفتم ای ول که "مونث" هستی، ای ول که میتونی لذت مادر شدن رو تجربه کنی، ای ول که میتونی بچه بزایی و شیرش بدی و بزرگش کنی، ای ول که فلان، ای ول که بهمان و ... اما خب امسال همه اش به خودم میگم حالا گیرم که مونث هستی، که چی؟! تفاوت تو از نظر فیزیولوژیک با یه مرغ یا ماده گاو در چیه؟! مگه این جنسیتی بوده که خودت انتخاب کرده باشی؟! اصلا مگه تو این اختیار رو داری که بتونی چیز دیگه ای باشی غیر از اینی که هستی؟! مگه میتونی ممه هات رو ببری بندازی جلوی گربه یا توی گودی کمرتو با سیمان پر کنی که دیگه زن نباشی، اونم درست در حالی که تک تک کروموزمهای بدنت مونثه و غدد درون ریزت هی دارن ذارت و ذورت واسه خودشون FSH و LH و استروژن و پروژسترون تولید میکنن؟! اصلا مگه این زن بودنت چیز دیگه ای به جز دردسرم با خودش داره؟! از دردسر بند انداختن و اپیلاسیون بگیر تا دردسر پریود و بالاخره دردسر حاملگی و دردسر زایمان؟! تازه اینا که قسمتای خوبشه، قسمتای مدرنشه، اینا که مال اون وقتیه که توی یه جامعه بدون تبعیض زندگی کنی، توی یه جامعه ای که کسی به خاطر جنسیتت تحقیرت نکنه و دایم در پی انگشت کردنت نباشه، توی یه جامعه ای که بتونی کاملا مستقل و به تنهایی زندگی کنی بدون اینکه مردهای همسایه دایم مزاحمت بشن و زنهای همسایه با نگاهشون سرزنشت کنن، توی یه جامعه ای که بکارت ملاک سلامت اخلاقی تو و معیار ارزش گذاریت محسوب نشه، توی یه جامعه ای که تو پیش از هر چیز یک "انسان" باشی...


آره جونم! همونطوری که گفتم، تازه اینا همه مال وقتیه که تبعیض در کار نباشه، اینا همه چس ناله های از سر شکم سیریه، وگرنه فرض کن توی ایران باشی یا توی افغانستان یا توی سودان یا توی عربستان یا چه میدونم، توی فلان جهنم دره که کلا جون آدمیزاد به اندازه پشگلم ارزش نداره. مگه توی یه همچین جامعه ای تو رو به عنوان یک زن داخل آدم حسابت میکنن؟! مگه میتونی خودت باشی؟! مگه میتونی هرطور که عشقته لباس بپوشی بری توی خیابون بدون اینکه محاکمه بشی و بدون اینکه تعزیرت کنن؟! مگه میتونی هر شغلی که دلت میخواد رو انتخاب کنی؟! مگه میتونی سوار موتور بشی یا دوچرخه؟! مگه میتونی بدون اذن پدرت و یا قیم قانونیت ازدواج کنی؟! مگه میتونی وقتی شوهرت کتکت میزنه یا هوو سرت میاره یا حقت رو بالا میکشه یا بهت تجاوز* میکنه، اعتراض کنی یا ازش طلاق بگیری؟! مگه میتونی بدون اجازه شوهرت پاتو از خونه بذاری بیرون یا مسافرت بری یا درس بخونی یا حتی کار کنی؟! مگه میتونی از پدر بچه ات شکایت کنی به خاطر اینکه به فرزندتون تجاوز کرده و یا اونو به قتل رسونده؟! مگه میتونی آزادانه عشق بورزی؟! مگه میتونی  آزادانه نفس بکشی؟! مگه میتونی آزادانه زندگی کنی؟! مگه میتونی جونم؟!

این شعر** به نظرم خیلی ظریف همه اینها رو بیان کرده، پس تقدیم به تمامی زنان وطنم که به جرم زن بودن "روز" ندارند، فقط  "شب" دارند...


دموکراسی این نیست 
که مرد بتواند نظرش را درباره سیاست بگوید، 
بدون اینکه مورد اعتراض قرار گیرد...
دموکراسی این است
که زن بتواند نظرش را درباره عشق ابراز کند،
بدون اینکه به قتل برسد...


* از دید من یک زن توی یک جامعه با قوانین تبعیض آمیز، که در اون حق و اختیار خودش بر بدنش و اعمالش و رفتارش و افکارش نمیتونه شرعا و عرفا از حق و اختیاراتی که شوهرش نسبت بهش داره بیشتر باشه، عملا هر روز و هر لحظه داره به راحتی  مورد تجاوز قرار میگیره، حالا گیرم که بوسیله شوهرش.
** شاعر این شعر خانم سعاد الصباح هستش
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر