۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه


الانه زنگ زده بودم یه کاری رو تلفنی انجام بدم. طرف مکالمه ام یه دختر جوون خوش اخلاقِ خوش صدا بود. احتمالا با صورت گرد و پوست لطیف شیری و چشمهای براق مشکی و موهای لَخت تیره.(من عادتمه وقتی با کسی تلفنی حرف میزنم چهره اش رو تجسم میکنم واین عادت اینقدر قویه که حتی برای اونهایی که ندیدمشون و نمیدونم چه شکلی هستن هم، ناخودآگاه از روی صدا و لحن مکالمه شون توی خیالم یه چهره میسازم)
طی مکالمه دخترک ازم تاریخ تولدم رو خواست. خیلی بیخیال گفتم 14 سپتامبر فلان سال. یهو دخترک با شگفتی فریاد کوچکی کشید و گفت اوووه! پس امروز تولدتونه!!! و من در حالیکه بیشتر از دخترک غافلگیر شده بودم، گفتم اوووه! آره مثل اینکه!!! دخترک بلند بلند خندید و گفت انگار اصلا یادتون نبوده؟! گفتم اوممممم، خب نه راستش! با صدایی که سرخوشی ازش میبارید ادامه داد پس من اولین کسی هستم که امسال تولدتون رو بهتون تبریک میگه! تولدتون مبارررک!!!  نفسم رو توی سینه حبس کرده بودم و نمیدونستم چه جوابی باید بدم بهش. دخترک مکث کرده بود و منتظر پاسخ بود. اولش خواستم بگم ولی من امروز واقعا تولد ندارم. خواستم بگم که این تولد شناسنامه ای منه. که در کشوری که من ازش میام، مادرها و پدرها عجله دارن برای پیر کردن بچه هاشون. برای زودتر به مدرسه فرستادنشون. برای زودتر شوهر دادن و زن دادنشون. برای زودتر مادر و پدر کردنشون. ولی بعد با خود گفتم چه کاریه؟! بذار این دخترک ناشناس که داره اینقدر باحوصله و خوش اخلاق کار مراجعین رو پیگیری میکنه و راه میندازه، توی دنیای خودش خوشحال باقی بمونه. بذار امروز که کارش تموم میشه، بتونه با شگفتی برای دوستاش تعریف کنه که یکی از مراجعینمون تولد داشت و خودش اصلا یادش نبود و من سورپرایزش کردم. بذار شهامتش رو داشته باشه که دفعه بعد هم تولد مراجعین رو تبریک بگه بهشون. خیلی آروم نفسم رو بیرون دادم و با شادمانه ترین لحنی که میتونستم، گفتم اوووه! بینهایت سپاسگزارم ازتون! و بعدش هم هر دو راضی و خندان به مکالمه مون ادامه دادیم. اصلا گور پدر اون واقعیت ناچیزی که ملموس نباشه. که تنها خاصیتش فقط این باشه که لحظات قشنگ زندگی رو به فاک ببره و حال خوش آدمها رو ناخوش بکنه.

۲ نظر:

  1. سلام.ببخشید دیر جواب میدهم.مسافرتی ناگهانی پیش آمد برایم.
    نه ناراحت نشدم.ما هم ادعای آسمانی بودن نداریم خیلی!ما واسطه ایم.میتوانیم خوب باشیم و میتوانیم بد باشیم.اتفاقا این محیط حوزه است که مارا پاگیر کرده..

    پاسخحذف
  2. سلام طلبه ضد جان! ببخشید که من یکمرتبه غیب میشم. ادعا نداشتن خوبه. اینکه محیط حوزه پاگیرتون کرده هم جالبه. راستش به نظر من دین نیومده بوده که بگه چجوری عبادت کن، بلکه اومده بوده که بگه چجوری عاشق باش و چجوری عاشقی کن، اما احکام اون رو از جایگاه خودش پایین کشیدن و ابزاریش کردن. یعنی یه جورایی باعث شدن اینقدر روی ظواهر امر تمرکز بشه که بطن و هدف نادیده بمونه. به هر حال.
    همیشه پاینده باشی

    پاسخحذف