۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

ما هیچگاه پیش نرفته ایم، ما فرو رفته ایم


توی خونه که هستم خیلی زیاد پیش میاد که حوصله ام از زندگی سر میره. 
اینجور وقتا هی ذارت و ذورت میرم توی نت فیلم میبینم، اخبار تکراری رو برای بار هزارم رصد میکنم، توی یوتیوب دنبال موزیک ویدیوی جدید میگردم، ایمیلم رو ساعتی شصتاد بار چک میکنم، گودرم به ثانیه نمیرسه که صفر میشه و لیوان لیوان چایی میخورم یا شیر کاکاوؤ یا آبمیوه و یا هر نوشیدنی دیگه ای به غیر از آب، که دم دستم باشه، و کاملا صادقانه بگم، که اینطور وقتها هیچ چیز، هیچ چیزی نیست که بتونه من رو راضیم کنه. که بتونه برام جدید باشه یا جالب یا هیجان انگیز. که بتونه اغنام کنه.
اینجور وقتا دلم میخواد میتونستم برم در زمان باستان زندگی کنم. هزار سال پیش یا دو هزار سال پیش یا حتی سه هزار سال پیش. در اون زمانهایی که قاره آمریکا  و استرالیا هنوز کشف نشده بودن و انسانها فکر میکردن که زمین صافه و این خورشیده که داره دور زمین میچرخه. 
فکر میکنم اون زمان انسانها مثل یک لیوانِ خالی بودن. مثل یک تختهِ سفید. مثل یک زمینِ خشک. مستعد برای یادگیری و آماده رشد. اما امروزه آدمها لبریز شدن. آدمها دیگه جای خالی ندارن. آدمها اشباع شدن. امروزه دیگه همه ما همه چیز رو میدونیم. ناشناخته های کمی باقی موندن واسه شناخته شدن. ناشناخته هایی که مهیج باشن. که بشه ازشون ترسید. که بشه دوستشون داشت. که بشه کشفشون کرد. که بشه اختراعشون کرد... امروزه ما در دنیای مدرنی زندگی میکنیم که در اون همه چیز کشف شده و اختراع شده و نوشته شده. امروزه همه چیز برای ما فراهمه و هر کدوم از ما به تنهایی اونقدر درباره جهان هستی و مسایل مختلف آگاهی داریم که در اون زمانها شاید همه بشریت هم روی هم نداشتن.  امروزه همه ما مدرسه رفتیم و سواد داریم و بعضا مدرک دانشگاهی و شدیم شبیه هم. امروزه اون سر دنیا که یه اتفاقی میفته، به سیم ثانیه نرسیده، این سر دنیا همه خبر دار شدن. امروزه دیگه مرکبات محصولات زمستونی نیستن و صیفی جات محصولات تابستونی و هر چی که بخوای در هر فصل سال و هر کجا، حالا کم یا زیاد، قابل دسترسه. اما فایده اینهمه چی میتونه باشه؟! اونهم وقتی که انسان امروزی از همیشه اش تنها تر شده و در عین حال تکراری تر. وقتی که انسان امروزی همه اش غرق در کار و تلاش و رقابته، مبادا که از دنیای مدرن عقب بمونه. وقتی که انسان امروزی دیگه وقت نداره واسه صرفا زندگی کردن و صرفا از زندگی کردن لذت بردن...
و اینجور وقتا از خودم میپرسم که یعنی ممکنه فواره دنیای مدرن تدریجا به اون نقطه ای از سربلندی برسه، که بعدش فقط واژگونی امکانپذیره و بس؟! و آیا ما واقعا پیش رفتیم، یا اینکه به قول فروغ فقط فرو رفتیم؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر