۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

رفتم از داروخانه یه سری قرص گرفتم محتوی عصاره گیاه ژینکو (Ginko) که مثلا حافظه ام تقویت بشه و قدرت تمرکزم بره بالا، اما فراموش میکنم که مرتب بخورمشون و این موضوع عصبیم میکنه...
میخوام به خودم دلداری بدم. 
توی دلم میگم حالا اینکه خیلی فاجعه نیست. 
یه صدایی از اون دور دورها میخنده و فش فش کنان میگه "آره خب! اینکه خیلی فاجعه نیست! فاجعه مثلا اون وقتیه که تو یه پارتنری داشته باشی و قرار باشه که با قرص از بارداری جلوگیری کنی و هی یادت بره قرصا رو به موقع بخوری و یه وقت به خودت بیای و ببینی که پریودت نه ماهه که عقب افتاده و یه بچه هم داره توی بغلت ونگ ونگ میکنه"
احساس میکنم که باید بخندم، ولی خنده ام نمیاد، فقط دردم میاد.
طنز تلخیه، تلخ و گزنده، که حواست نباشه قرصهای حواس پرتیت رو به موقع بخوری، و من الان که اینها رو مینویسم اشکم داره در میاد و همه وجودم پر از اضطرابه و ترس از اینکه نکنه حواس پرتیم و عدم تمرکزم راستی راستی از اینی که هست بیشترم بشه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر