۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

سبکبار

دیروز شاخ فیل رو شکستم. دل و روده اتاقمو ریختم بیرون و دوباره جمع کردم. الان توی اتاقم انبوهی کیسه و ساک خرید و کارتن جمع شده. به عبارت دقیقتر 8 تا، البته بدون احتساب اون دو تا کیسه داخل سطل زباله.  
کاغذها رو جا دادم توی ساک خریدی که از همه بزرگتره، شیشه خالی هایی که گرویی دارن رو توی یه ساک خریدی که کوچیکتره و شیشه هایی که گرویی ندارن و شیشه شکسته هایی که باید دور انداخته بشن رو هم جداگانه کارتن کردم. لباسایی که دیگه نمیپوشم ولی هنوز قابل استفاده هستن، شدن یک کیسه بزرگ که باید ببرم بندازمشون توی صندوق صلیب سرخ که مخصوص جمع آوری لباس های دست دوم هستش. یه کیسه گیاهای گلدونام شدن که دیگه خیلی وقته مریض و پژمرده بودن و با دیدنشون همش احساس گناه میکردم که نتونستم ازشون به خوبی مراقبت کنم. یه کیسه لباس کهنه ها و حوله حمومی که الان نمیدونم چند ساله دارم میپوشمش. دو تا کیسه بزرگ هم زباله های قابل بازیافت و ظرفهای پلاستیکی قدیمی. تازه وسایل برقی ای که درست کار نمیکنند یا کاملا خراب شدند رو هنوز بسته بندی نکردم، چون که قبلش باید زنگ بزنم به این شرکتهای بازیافت که آدرس بدم و نوبت بگیرم برای بیرون گذاشتنشون. 
راستش خودمم باورم نمیشد که توی اتاقم اینهمه چیزای به درد نخور تلنبار شده باشه. به درد نخور که میگم یعنی بلا استفاده. یعنی اون لباس نویی که یک ساله گوشه کمد جا خوش کرده بدون اینکه حتی یکبار پوشیده باشمش، یا اون ظرف در دار پلاستیکی که شیش ماهه دلم نیومده توش خوراکی بریزم از بس رنگ و رو رفته شده، یا اون جاشمعی پایه دار خوشگلی که کادو گرفته بودم و در اثر یه بی احتیاطی پایه اش شکست و الان چند وقته گذاشتمش کنار تا یه روزی برم چسب شیشه بخرم و دوباره درستش کنم، یا بسته بندیهای مقوایی وسایل خونه ای که سه سال پیش خریدم و دیگه حتی گارانتیشون هم تموم شده و چیزهایی از این دست.
البته باید اعتراف کنم که کار سختی بود. یعنی در نگاه اول خیلی از چیزها "یه روزی" ممکن بود که استفاده ای ازشون بشه و بعضی چیزها هم مثل حوله حمومم که عاشقش بودم ماههاس که قرار بوده "یه روزی" با یه دونه نو تر و بهتر جایگزین بشن. اما خب خسته شدم از بس منتظر اون "یه روزی" کذایی موندم که هیچوقتم نمیاد. اصلا اون "یه روزی" همین امروزه. همین امروز که  به هیچ کدومشون نیاز ندارم و دلم میخواد سبکبار باشم.
ای کاش میشد همین کار رو با کل زندگی کرد. یعنی کل سوراخ سنبه های زندگی رو ریخت بیرون و بعد اون قسمتای زاید دردناک و یا کهنه و یا به درد نخورش رو جدا کرد و بسته بندی کرد و برد انداخت توی سطل زباله انداخت. ای کاش سبکبار شدن به مفهوم واقعی هم ظرف مدت یک روز امکان پذیر بود.
هی روزگااااااااار

۲ نظر:

  1. خیلی کار بزرگی است ها!!!
    من که هیچ وقت دلش را ندارم! خاطره بازی است دیگر..

    پاسخحذف
  2. درسته که کار بزرگیه، ولی بعدش آدم اینقدر سبک میشه که نگو :)
    بالاخره دل کندن هم مثل دل بستن بخشی از مسیر زندگیه :)

    پاسخحذف