1ـ حالم خوش نیست.
2ـ دم خونه ام چند تا کلاغ هستند که دلم میخواد خفه شون کنم. دقیقا ساعت دوازده شب به بعد صداشون رو میندازن سرشون و شروع میکنن به قارقار. یه جور بدی هم قار قار میکنن. یه جوری که دردم میگیره از شنیدن صداشون. ای کاش مثل اولدوز زبون کلاغها رو بلد بودم تا بتونم بهشون بگم «آهای کلاغهای بیشعوری که از بخت بد در همسایگی من زندگی میکنید، هر درد و مرضی که دارید داشته باشید، به جهنم سیاه، فقط لطفا توی روز صداتون رو بندازین سرتون به قارقار، نه توی این شبهای تخمی».
3ـ امروز شهلا جاهد اعدام شد. من شهلا رو از نزدیک نمیشناختم، فقط از طریق یک کانال معتبر میدونستم که این زن به سختی عاشقه و در تمامی سالهای زندان هم عشقش رو همچنان حفظ کرده. و همینطور میدونستم که قاتل نیست و صرفا تحت فشار بازجویی و به درخواست ناصر محمد خانی اتهام رو پذیرفته بوده و حتی در برابر ابهاماتی هم که پرونده داشته هم، هرگز نتونسته بوده پاسخی بده و کلا به جای دفاع از خودش، فقط سکوت پیشه کرده بود. مسلما ناصر محمد خانی و از اون مهمتر قاضی پرونده و سران قوه قضاییه اینها رو خیلی بهتر از هر کسی میدونن، اما خب... بالاخره در این مدینه فاضله میبایستی تا ظهور حضرت مهدی به هر ضرب و زوری که شده، فرهنگ بی وجدانی و توحش رو در دل مردم زنده نگه داشت، تا زمانی که اون حضرت خودشون ظهور کنن و سکان رو در دست بگیرن.
4ـ حالم به هم میخوره از ژانر اینایی که هر توحشی هم که زیر پرچم دین میفته، بازم پررو پررو سرشون رو بالا میگیرن و میگن دین در ذات خودش بد نیست، بلکه داره بد ازش استفاده میشه. درست مثل این میمونه که یکی رو با چاقو سر بریده باشن و بعد ما بیایم بگیم چاقو ذاتا خطرناک نیست، بلکه ازش بد استفاده شده. خب آخه عزیز دل من، بُرندگی در ذات چاقو نهفته اس و اینکه ما باهاش گوجه ببریم یا سر یک انسان دیگه رو، چیزی از بُرنده بودن چاقو کم نمیکنه. به همین ترتیب هم بالاخره این همه اتفاق وحشتناکی که داره به اسم دین میفته، نشون میده که پتانسیل لازم برای توحش و بربریت در ذات دین نهفته هست و اینطور نیست که هر اتفاقی زیر پرچم دین میفته، بیایم به راحتی نقش دین رو حذف کنیم و همه چیز رو صرفا به گردن فاعل بندازیم. ای کاش میشد افراد دین باور بتونن فارغ از تعصب به این مساله نگاه کنن و بپذیرن که دین تقدس نداره و در برابر اونچه که اتفاق میفته اونقدرها هم بی تقصیر و بی تاثیر نیست، تا حداقل آدم اینهمه حرص نخوره بابت نگاه همیشه حق به جانبشون.
5ـ برم بخوابم. توی این سرما که سگ رو بزنی از لونه اش بیرون نمیاد، باید ساعت 5:30 صبح از در خونه بزنم بیرون تا به موقع سر کار باشم... فقط امیدوارم فردا تعداد پسرها توی شیفتم زیاد باشه تا کار من سبک تر بشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر