۱۳۹۱ خرداد ۲۸, یکشنبه

بصورت کاملا آگاهانه دیگه به الف فکر نمیکنم. 
در ناخودآگاهم اما یه زخم خیلی عمیق به جا مونده. درسته که حذف الف تصمیم خودم بود و درسته که تصمیمم رو تا آخر دنیا هم عوض نمیکنم؛ ولی اینها واقعیت رو عوض نمیکنن. از وقتی با الف تموم کردم، حالم خیلی روزها بده. به معنای واقعی کلمه بده. از وقتی برای تراپی میرم پیش دوریس دیگه به خودکشی فکر نکردم، اما الان ته دلم میدونم اگر همین الان بگن که مادرت دیگه نفس نمیکشه، زندگی من هم در عرض یک ساعت آینده به پایان میرسه...
دلم به وسعت همه دنیا تنگ عشقه. این خیلی بده که یه نفر تنها عشق زندگی آدم بوده باشه، چون با نبود این آدم یه چیزی شبیه به حفره، شبیه به سیاه چاله توی قلب آدم بوجود میاد که همه خوشی ها رو تا قطره آخر به درون خودش فرو میبلعه.
دلم معجزه میخواد. دلم مرگ میخواد. خسته ام. دلم پایان میخواد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر