۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه



من آدم نازک کارنجی ای نیستم. یعنی فرصت نکردم که باشم. مادرم همیشه با افتخار سینه جلو میده و تعریف میکنه برای اینکه ماها -بچه هاش- یک وقت خدای ناکرده نازک نارنجی بار نیایم، خوابمون که میبرده، رادیو بالای سرمون روشن میکرده تا توی سر و صدا بخوابیم و یا یک غذایی رو که دوست نداشتیم، اینقدر برنامه غذایی رو تغییر نمیداده تا به خوردن اون غذا عادت کنیم. کاری به درستی و غلطی تربیت مادرم ندارم. چیزی که هست اینه که الان بیست دقیقه مونده به چهار صبحه وهمسایه بالاییم مهمون داره و مهمونهاش هم چندتا دخترن که نمیدونم اول هفته ای بدمستیشون دیگه چیه. موزیک گذاشتن بلند و دارن جیغ جیغ میکنن و هار هار میخندن و به تخم مبارکشون هم نیست که چه ساعتی از شبانه روزه. حالا ایران که باشی عادیه این چیزها. عادیه نصفه شب یارو بیاد بار میلگرد و تیرآهن وسط کوچه خالی کنه. عادیه نصفه شب همسایه ها بیان بقیه مهمونیشون رو وسط کوچه برگزار کنن و مهموناشون هم موقع خداحافظی بوق بوق کنن براشون. عادیه نصفه شب با صدای داد و هوار و فحش و فحش کاری زن و شوهر یا پدر و پسری از اهل محل از خواب بپری. عادیه مردم نصفه شب یادشون بیفته درل کاری کنن یا میخ بکوبن به در و دیوار. تهران که باشی اگر به اینها اعتراض کنی میشی "بیشعور". میشی "بی فرهنگ". میشی "بی کلاس" و گاهی هم "روانی". و خدایی این برچسب آخری خیلی کار سازه در اینکه عادت کنی وقتی از خواب میپری دهنتو ببندی و اعتراضی نکنی.
اما آلمان اینطور نیست. شبهای تعطیل ممکنه پیش بیاد شبی نصفه شب یه آدم مست پاتیل از سر خوشی یا ناخوشی توی خیابون بزنه زیر آواز، ممکنه. اما غیر از این، هوا که تاریک میشه دیگه سر و صدایی از کسی و یا چیزی در نمیاد. قانون هم هست. روزهای کاری از ساعت هشت شب به بعد و روزهای تعطیل هم کل روز ایجاد مزاحمت صوتی برای همسایه ها ممنوعه و جریمه داره. البته اینطور نیست که پلیس نشسته باشه یکی سر و صدا کنه تا بیاد سراغش و یا مردم نشسته باشن ببینن کی سر و صدا میکنه تا پلیس خبر کنن، بلکه این حفظ آرامش و احترام به حقوق دیگران بصورت یک فرهنگ دراومده.
احساس میکنم که اینجا و با زندگی کردن توی این فرهنگ از کلفتی و قطوری لایه های پوستم کم شده. اصلا تهاجم فرهنگی که میگن همینه. دلم میخواد بلند شم برم دم در خونه همسایه بالایی و بهش تذکر بدم. اگر پسر بودن حتما میرفتم. با مردها راحتتر میتونم ارتباط برقرار کنم اینطور مواقع. حس میکنم رفتار مردها ساده تر هست. زنها اما پیچیده ان لامصب. ضمن اینکه همسایه ام رو و در کل همسایه هام رو اصلا نمیشناسم و ندیمشون تا حالا. بعدشم اینقدر عصبانیم که فکر میکنم اگه با این حالم برم دم در و طرف کوچکترین رفتار نامربوطی از خودش دربیاره، دیگه ادب و تربیت رو میبوسم میذارم کنار و هر چی که دلم بخواد میگم بهش. واسه همینم اینجا نشستم دارم مینویسم تا تخلیه بشم. تصمیم دارم فردا صبح اول وقت برم سراغ مسوول ساختمان و شکایت کنم. میدونم که بهش تذکر میده اساسی. فکر کنم بقیه همسایه ها هم همین کار رو بکنن. البته الانه یک دفعه اروم شدن. احتمالا توی همسایه ها یک کسی بوده که طاقتش طاق شده و وبلاگ هم نداشته بیاد دق دلیش رو توی وبلاگش خالی کنه و رفته دم در بهشون تذکر داده. هر کی که بوده دستش درد نکنه. یادم باشه به مادرم بگم از ایران برام شربت پوست کرگدن بفرسته. پوستم نیاز به ترمیم داره. کمی تا قسمتی نازک شده. باید دوباره کلفت بشه.


۳ نظر:

  1. پوست کرگدن پیش پوست ما مثل مخمله .

    پاسخحذف
  2. همين امروز وبلاگتو پيدا كردم.خيلى جالبه.خيلى خوشم اومد..لينكت كردم

    پاسخحذف
  3. @سعید جان، یحتمل کرگدنم موقع تکاملش توی محیطی شبیه ایران زندگی میکرده :)


    @Ave جان، محبت دارید شما. امیدوارم وبلاگم جالب باقی بمونه براتون. خودم که این روزها اصلا جالب نیستم دیگه :)

    پاسخحذف